داستان آناهیتا

بلاگ برای نوقلمان و نویسندگان. نقد انواع داستان.انتشار داستان های اعضا.نقد فیلم از نگاه داستان. آموزش نویسندگی

داستان آناهیتا

بلاگ برای نوقلمان و نویسندگان. نقد انواع داستان.انتشار داستان های اعضا.نقد فیلم از نگاه داستان. آموزش نویسندگی

مشخصات بلاگ
داستان آناهیتا

این بلاگ برای نوقلمان نویسندگی تشکیل شده.
نقد انواع داستان های ایرانی و خارجی
انتشار داستان نوقلمان
نقد فیلم از نگاه داستان
انتشار اشعار اعضا و دلنوشته های اعضا

۲ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است

{شخصیت شناسی:جفری دامر}

 

شخصیت شناسی یک بخش جدید از وبلاگم هستش که در اینجا سعی می کنیم شخصیت ها و انسان های جالب و متفاوت و معروف جهان و باهم بررسی کنیم. 

برای شخصیت اول من جفری دامر ملقب به هیولای میلواکی یا ادم خوار میلواکی و انتخاب کردم که یکی از ترسناک ترین قاتل های سریالی امریکا هستش و در اواخر دهه 80 و اوایل 90 در امریکا فعالیت می کرده.

در ابتدا ضروری می دانم که توضیح بدم چرا یک قاتل سریالی برای شخصیت شناسی انتخاب کردم ؟ زیرا که قاتلان سریالی بسیار افرادی عجیب با افکاری غیر قابل پیشبینی هستند و مراتبی دارن و یکی از عجیب ترین هایشان جفری دامر هستش. این جور افراد مثل جفری یا حتی قاتلان دیگر مانند تد باندی و سان آو سم و رادنی آلکالا و چندین نفر دیگر در درجات بالایی از قاتل های سریالی قرار می گیرند که افرادی بسیار باهوش هستند اما این هوش و ضریب هوشی سرشار در مسیری اشتباه به کار گرفته می شود و طبق یک مقاله غیر رسمی که هیچ جا نه تائید و نه رد شده اینجور افراد دارای ژن روانی هستند و این ژن بسیار به ژن افراد نابغه نزدیکی می کند و بسیار شباهت دارند. و شاید به همین دلیل است که افراد نابغه و باهوش مانند نیکولا تسلا بسیار عجیب هستن و در مواقعی آن هارا روانی و سایکوپت خطاب می کنند.

{منابع من برای نوشتن این متن:ویدئو یوتیوب از کانال مریجین ریپورت/سریال جفری دامر هیولای میلواکی/ یک سری از سایت ها مانند ویکی پدیا}

در ابتدا به بیان یک زندگینامه اجمالی ولی کامل از جفری می پردازیم:

جفری دامر{به انگیلیسی:jeffrey dahmer} متولد 21 می 1960 در شهر میلواکی واقع در ایالت ویسکانسن ملقب به آدم خوار یا هیولای میلواکی است.جف بچه اول خانواده است و یک برادر کوچک تر دارد. مادر{joyce dahmer}جف مربی هست و پدر{lionel dahmer} جف یک شیمی دان هست و در ادامه مطلب متوجه تاثیر این شغل پدر در شکلگیری شخصیت جفری می شویم. 

 

 

به قول پدر جفری زمانی که جف بدنیا اومد تا چند ماه اول زندگی براشون بسیار لذت بخش و امیدوارکننده بوده و همه چی براشون احساس تازگی و نو بودن داشت. در توصیف جفری باباش میگه که جفری بسیار بچه ی پر انرژی و شادی بوده و در بچگی بسیار اجتماعی بوده و دوست داشته که با همسالان خودش ارتباط برقرار کنه و همینطور به قول باباش جفری از همان بچگیش بسیار کنجکاو بوده و دوست داشته به همه چی دست بزنه تا بتونه جنس و حالتشون و با دستای خودش احساس کنه.

 

در مورد کودکی جفری دو داستان متفاوت وجود داره: 1. برخی از منابع بر این باور هستند که جفری در کودکی نور چشمی خانواده بوده و بسیار بهش توجه میشده و دوسش داشتن. 2. برخی منابع دیگر بر این باور هستند که جفری اینقدر در بچگی بهش بی توجهی شده که باعث بوجود آمدن یک اختلال با نام {attachment disorder} در جفری شده. 

{اختلال وابستگی واکنشی و به لاتین attachment disorder}

من در مورد این اختلال جستجویی در اینترنت کردم که خلاصش و اینجا براتون شرح می دهم:این اختلال که در فارسی با نام وابستگی واکنشی شناخته میشود اختلالی نادر حاصل از دوران کودکی هستش که تا آخر زندگی فرد موندگار هستش. این اختلال از شکست ایجاد وابستگی های عادی با سرپرست های اصلی در دوران کودکی بوجود می آید. این شکست ها معمولا از تجربه های شدید از غفلت.سواستفاده.جدایی ناگهانی از سرپرست در بین 6 ماهگی تا 3 سالگی.تغیر مداوم سرپرست یا عدم واکنش سرپرست به تلاش های کودک برای برقراری ارتباط نشات می گیرد. 

بچه هایی که این اختلال و دارن 2 دسته می شوند: 1. reactive attachment disorder و 2.disinhibited social engagement disorder 

بچه های دسته اول: به دلیل تجربیات بدی که در کودکی داشتن بسیار کم با بقیه افراد ارتباط برقرار می کنند. و بچه های دسته دوم: بچه هایی هستن که بقیه مردم فکر می کنن بسیار خوش رفتارن بسیار مهربون هستند و با همه غریبه ها رابطه خیلی خوبی دارند. این بچه ها هیچ گونه دیواری و محدودیتی برای خودشون ندارن. 

بر می گردیم به جفری. ما در مورد جفری این را می دانیم که جفری در کودکی به درستی نمی تونسته با بقیه ارتباط برقرار کنه. جف در توصیف مادرش می گفت: مادر من بسیار خشک و طماع بود و همیشه دنبال توجه بود بخصوص توجه پدرم. 

زمانی که جف وارد دبستان می شود. حال مادرش بسیار بدتر شده بود و همیشه در رخت خواب بوده و توجه 24 ساعته می خواسته. مادر جفری مالیخولیا.افرسدگی. استرس و افکار خودکشی داشته. ویک بار سعی کرده با مصرف دارو خودکشی کنه اما ناموفق بوده و طبق دیده های من از سریال جفری دامر که ممکن قسمت هایی ازش غیر واقعی بوده باشه این خودکشی مادر جفری در سال 1966 اتفاق میوفته که وقتی جف داشته از مدرسه بر میگشته صدای گریه ی برادر کوچپیک خودش و میشنوه و وقتی وارد اتاق مادرش میشه می بینه که بدن مادرش بر روی تخت افتاده و آمبولانس خبر می کنه. پدر جف در این مواقع در دانشگاه شیمی می خوند و بیشتر اوقات خونه نبود و یا دانشگاه بود و یا کتابخونه و اگر خونه بود داشت درس می خوند یا به زنش توجه می کرد. به قول خود جفری سال های اولیه زندگیش بسیار بد می گذره و به بنیان خانواده شک داشته که آیا مادر و پدرش باهم می مونن یا نه. 

در اینجا شاید براتون سوال پیش اومده باشه که در آخر جفری در کودکی بسیار اجتماعی و شاد بوده یا نه یک بچه ای بوده که نمی تونست با بقیه ارتباط برقرار کنه؟ در حقیقت هر دوی اینا به نوعی درسته. جفری تا 4 سالگی کاملا یک بچه شاد و معمولی توصیف شدهو کودکی که علایق بچگونه داشت شاد و اجتماعی بوده و با هم سن و سال های خودش ارتباط برقرار می کرده. تا اینکه در سن 4 سالگی عمل فتق انجام می دهد. بعد این عمل جفری کاملا تغیر می کنه. بسیار آروم و گوشه گیر میشه. دیگه دوست نداشته با کسی بازی کنه یا وقت بگذرونه. و این مورد در علم پزشکی ثابت شده که هر چه قدر فرد پیر یا جوون تر باشه ممکن هستش که عمل جراحی که روش انجام میشه بر روی عملکرد مغز فرد تاثیر بزاره و دچار اختلالش کنه و این چیزی هست که تا آخر عمر روی فرد می مونه و می تونه روی اعمال و تصمیم گیری های فرد در آینده تاثیر بزاره.

زمانی که جفری ابتدایی بوده یک بچه آروم و بی دردسر بوده تا حدی که معلم کلاس اول جف این مورد و در کارنامه جفری ذکر می کنه که جف یک بچه کم حرف و گوشه گیر هستش. معلم کلاس اول جفری در کارنامه جفری ذکر می کنه که این بچه طرد شده و به این بچه بی توجهی شده و این بچه ترس از طرد شدن داره اما هیچ گونه اقدامی در خصوص این حرف معلم جفری انجام نمیشود و صرفا در کارنامه ذکر میشه.

جفری در مدرسه موفق میشه که دوست پیدا کنه ولی دوست های جفری متوجه میشوند که جفری یک سری علایق عجیب و خارج از عرف داره. یکی از این علاقه های عجیب جفری لاشه حیون ها بوده. این علاقه جفری از 4 سالگی او شکل می گیره. پدر جفری تعریف می کند که یه روز از زیر خونه استخوان و لاشه چند حیوان را که اونجا مرده بودن و می کشه بیرون و یه ظرف آهنی کنارش بوده و این استخوان هارو دونه دونه پرت می کرده تو این ظرف و صدا می داده و جفری هم از این صدا خوشش میومده و بعد این ماجرا کلی با اون استخوان ها بازی کرده. 

در اکتبر سال 1966 خانواده دامر نقل مکان می کنن به شهر دیتون دراوهایو (ohio). در همان سال پدر جف مدرک phd خودش و در شیمی می گیره و در اوهایو به عنوان شیمی دان تحلیلی مشغول به کار می شود. 

در سال 1968 دوباره از شهر دیتون به شهر بث در ایالت اوهایو نقل مکان می کنن و این سومین خونه جف در 2 سال اخیر هستش. در اطراف این خونه نزدیک به دو هکتار پوشش جنگلی وجود داشته و یک انباری کوچک چوبی که دورتر از خونه قرار داشته و بیشتر به اون پوشش جنگلی نزدیک بوده تا خونه.

 

پدر جفری از همان ابتدا متوجه می شود که جف خیلی گوشه گیر و خجالتی است. اصلا اجتماعی نیست و نمی تونه به خوبی با دیگران ارتباط بگیره. پدر جف همیشه سعی داشته جفری را از این لاک و حبابی که برای خودش ساخته و با کسی ارتباط نمی گیره بیرون بکشه. برای همین برای جفری 7 ساله یه سگ می خره به اسم فریسکی. 

 

پدر جفری ذکر می کنه که جف در کنار آشنایان خودشون و همچنین پسر همسایه و حیون خونگیش بسیار راحت و آروم بوده و یه بچه معمولی و بی دردسر بوده. ولی وقتی غریبه ای و می دیده باز همان اجتماعی نبودن و کمبود عزت نفس به سراغ جفری می اومده که این پدرش و خیلی نگران می کرده.

دسامبر سال 1968 پسر دوم خانواده دامر به دنیا اومد و پدر و مادر جفری برای اینکه به جف اعتماد به نفس بدن اجازه دادن که اسم برادرش و خودش انتخاب کنه و جف اسم دیوید و برای برادرش انتخاب کرد.

 

 

 

  • reyhaneh nakhaei

{نظر من در مورد فیلم تقویم ظهور the advent calendar} 

 

تقویم ظهور

!!توجه!! لطفا اگر این فیلم را ندیده اید از اینجا به بعد پیش نروید چون برایتان اسپویل می شود. خیلی سعی کردم بدون اسپویل نظر هام و ذکر کنم اما متاسفانه نشد... پس اول فیلم را ببینید و بعد بیایید متن را بخواند. 

{توجه: در اول کار من بگویم که هیچ ادعایی در نقد فیلم ندارم. اما یک سری فرضیه برای خودم دارم که دوست دارم در این وبلاگ به انتشار بزارم که تقریبا تمام فرضیه های من از دیدگاه داستانی من هستن و در حوزه ی فیلم نیستن. ممنون که درک می کنید. خوشحال می شوم تا آخر همراه من باشید}

مشخصات این فیلم: 

نام به فارسی و انگیلیسی: تقویم ظهور  the advent calendar

سال ساخت: 2021 

کشور سازنده: فرانسه.بلژیک

ژانر: دلهره آور.ترسناک.هیجان انگیز.مهیج

کارگردان: patrick ridremont 

امتیاز:6.5

ستارگان: honorine magnier. clemnet olivieri 

مدت زمان: 1 ساعت و 44 دقیقه 

خللاصه داستان: اوا یک دختر فلج است که تنها زندگی می کند. یک ماه مانده به شب سال نو دوست او از آلمان برایش سوغاتی یک تقویم ظهور می آورد { اگر نمی دانید تقویم ظهور چیه می گویم که تقویم های ظهور دارای 30 هدیه کوچک هستند و هر سی شب تا شب سال نو یکی از این هدیه ها باز می شود} اوا اولین هدیه باز می شود و از اونجا به بعد اتفاق های خوبی نمی افتد..... 

اول دوست دارم در مورد علاقه خودم به فیلم های ترسناک و همینطور این فیلم بگم. من در کل هیجان را خیلی دوست دارم و فیلم های ترسناک زیاد می بینم و این فیلم را هفته پیش دیدم و بسیار زیاد دوستش داشتم. من در کل فیلم هایی که داستان های خاص و جذاب دارن و کلیشه ای نیستن را خیلی بیشتر دوست دارم. در فیلم های ترسناک داستان کلیشه ای اون دسته از داستان هایی هستن که یک خانواده یا یک فرد یا یک شخص میرن در یک خانه یا یک فرد اونارو می کشه یا اون خونه جن زده است. در بیشتر فیلم های ترسناک این قالب حفظ شده. ولی این فیلم کاملا یک داستان دیگه داشت و به روحیات انسانی و آرزو های انسان ربط داشت. می شد داستان این فیلم را با دنیای واقعی تطابق داد و به یک نتیجه گیری کلی و جالب رسید که در آخر به این نتیجه می رسیم. 

یک چیزی که در این فیلم واقعا من را حیرت زده کرد. محتوای درونی فیلم و اون پیامی بود که فیلم می خواست به مخاطب برسونه. این پیام را در غالب یک فیلم آورده بودن و پیام بسیار عالی و گیرایی بود. 

شروعی طوفانی: شروع این فیلم شروع بسیار جذابی بود. انگار از همون اول فیلم می خواست بگه قرار نیست اتفاق های خوبی در این فیلم رخ بدهد. شروع با یک دیالوگ عالی توسط شخصیت اصلی بود: اسم من ایوا راسله. من یک معلولم. پیغامم برای نفر بعدی اینکه اگر داری اینو نگاه می کنی یعنی یک تقویم ظهور داشتی... مهم تر از همه از قوانین پیروی کن اگر اینکارو نکنی میمیری!!!!!   با همین شروع تقریبا 90 درصد کسایی که می خوان این فیلم و ببینم شروع به دیدنش می کنن. و تنها دلیلی که کاگردان و نویسنده همچین شروعی را برای فیلمش انتخاب کرده همینه که تو بشینی و این فیلم را نگاه کنی. بعدی این شروع یک نمایی از اسم فیلم میاد و فیلم اصلی با صحنه حضور ایوا در اتوبوس شروع می شود. شخصیت اصلی:

ایوا

شخصیت اصلی و نحوه پرداخت به آن: شخصیت اصلی و شخصیتی که تمام اتفاق های ماجرا مربوط به او می شود ایوا راسل است یا همین کسی که در بالا عکسش را مشاهده می کنید. نحوهی شخصیت پردازی این فیلم و معرفی شخصیت به ببینده چگونه بود ؟ ببینده باهوش کسی هست که سعی در کشف داشته باشد و این را باید بدانید که تقریبا تمام کارگردان ها ببینده را باهوش فرض می کنند. حالا شما به عنوان یک ببینده باهوش باید چه کار کنید؟ شما باید از درون فیلم چیز هایی را کشف کنید که هر کسی با یک بار نگاه اون هارو نمی فهمه. مثلا... در اول فیلم ایوا رو می بینیم که تنها در اتوبوس نشسته و خودش تنها از اتوبوس پیاده می شود. از نظر من که شایدم اینطور نباشه... کارگردان یا نویسنده یا سازنده فیلم می ساخته نشون بده که ایوا تنها است و کسی نیست که توی زندگی کمکش کنه. بیننده باهوش این مورد و در همون اول ماجرا می فهمد اما یک بیننده که صرفا می خواهد فیلم ببیند صد در صد چند دقیقه بعد که ایوا وارد خانه شد و کسی پیشش نبود و خودش داشت برای سگش غذا می ریخت متوجه تنهایی ایوا می شود. بعد صحنه غذا ریختن و مسواک زدن ایوا که همش نوشن دهنده سختی زندگی ایوا هست مطمئنا بیننده باهوش یک سوال توی ذهنش ایجاد می شود: چرا ایوا تنهاست؟ کمتر آدم هایی هستن که فلج باشن و تنها باشن چرا ایوا؟ سازنده و نویسنده این فیلم دوست نداشته که چیزی برای خواننده گنگ بمونه. {اینجا لازم هست که در مورد گنگی در فیلم ها و داستان ها یک چیز کوچیک بگم... در داستان کوتاه نویسی یک قانونی وجود داره که برای من به صورت قانون در آمده اونم این که خواننده باهوشه... حالا یعنی چی؟ یعنی اینکه من نویسنده نباید اونقدر واضح همه چی و بگم که خواننده با داستان درگیر نشه و نه اونقدر همه چیو پیچیده کنم که خواننده احساس خنگی کنه و هیچی از داستان من نفهمه. البته اینم بگه که بعضی داستان ها که مخاطبشون خاصه به این شکل هستند و بعضی از آدم ها هم هستن از پیچیده بودن داستان لذت می برن ولی به طور کلی باید در حد متوسط باشه این پیچیدگی و باید باشه. یعنی بعضی چیزا در داستان باید به صورت کد به خواننده گفته بشه. خواننده باهوش کسیه که اون کد و می گیره و درکش می کنه و تعداد این کد ها نبادی زیاد بشه. اگر تعداد این کد ها زیاد بشه و خیلی از چیزا در داستان مخفی بشن قضیه گنگی میاد وسط و همون ماجرایی که خواننده می گوید من چیزی از این داستان متوجه نشدم. در فیلم هم من حس می کنم می تونه این قانون وجود داشته باشه. در فیلم های ژانر معمایی این قانون یکم فرق داره که بماند برای وقتی که نقد یک فیلم معمایی داشتیم.} برگردیم به فیلم... گفتم که سازنده فیلم و نویسنده فیلم دوست ندارن که چیزی برای ببینده گنگ بمونه که بازم این مورد در فیلم های معمایی فرق داره. در فیلم های معمایی معمولا تا لحظه آخر این گنگی باقی می مونه و لحظه آخر با یک پایان شوکه کننده تمامش می کنند. ولی این فیلم با ژانر ترسناک هست و هدفش درگیری ذهن شما نیست بلکه هدفش ترسوندن شما هست. باورتون میشه تمام این توضیحات و دادم که فقط یک صحنه رو براتون بگم که چرا به این شکل پیش رفته؟wink صحنه بعد مسواک زدن می بینیم که ایوا به سمت تخت خواب می رود اما یهو یک کابوس به سراغش می آید که کاملا مشخص است کابوس تصادف است. اینجا هست که دلیل فلجی ایوا برای بیننده مشخص میشه و براش گنگ نمی مونه. در طی روند داستانی به طور کلی شما با شخصیت ایوا آشنا می شوید که این به بیننده نشون میده که سازنده و نویسنده این فیلم براشون شخصیت مهم بوده و البته این فیلم کاملا شخصیت محور است و شخصیت در این فیلم جایگاه ویژه ای دارد. یک جای دیگر در اولای فیلم هست که بیننده باهوش دوباره به یک چیز پی می برد. صحنه ای که ایوا برای روز تولدش به پدرش زنگ می زند و نامادری اش ور می دارد و نمی زارد با پردش حرف بزند... اینجا نشون دهنده کمبود ایوا در مقابل با ارتباط نداشتن با پدرش است. در کل داستان این کمبود حس می شود و صد در صد اگر این فیلم را ببینید کاملا اینو حس می کنید و در خلال اتفاقات ترسناک این فیلم بازم بهش بر می خوریم.

اتفاقات فیلم و وقایع{شاید کمی شروع و پایان}: شروع این فیلم را در بالا برایتان توضیح دادم و با عنوان شروعی طوفانی از این فیلم یاد می کنم. با وجود اسم داستان و همینطور دیالوگ شروع این فیلم فکر کنم هر کسی بفهمه که داستان اصلی مربوط به اون تقویم هست و چیز گنگی نیست در داستان.

وقتی دوست ایوا وارد خونش میشه و اون تقویم و بهش هدیه میده تمام بیننده ها منتظر وقوع اتفاقات خوبی نبودن و همه اون لحظه و شروع ماجرا می دونن. {مثلا خود من وقتی اون تقویم وارد خونه شد خیلی خیلی هیجانی شدم و با دقت نگاه می کردم و دوست داشتم زودتر بفهمم قراره چه اتفاقی بیوفته} یکی از جذابترین صحنه برای من صحنه باز کردن در خونه اول بود که خیلی برام جالب بود چون همون لحظه قیافه آیش یا همون شخصیت ترسناک ماجرا مشخص میشه که بیشتر بیننده به هیجان می آید. این بازی که ایوا واردش می شود دارای قوانینی هست که خیلی جالب هستن. مثلا یکیش اینکه اگر وارد بازی شدی باید تا آخرش پیش بروی بدون هیچ راه برگشتی. یا اگر شکلات اول و خوردی باید تا اخر بخوری وگرنه میمیری. 

اینجا می خوام این فیلم و براتون با دنیای واقعی تطابق بدم... همونجوری که می دونید ایوا دختری هست در فیلم که کمبود هایی داره که صد در صد خودتون می دونید که آدم هایی که کمبود دارن حاضرن همه کاری انجام بدن تا این کمبود ها جبران بشه و بتونن اون کارایی که تا اون موقع نمی تونستن انجام بدن و انجام بدن و کمبود های جبران بشه. ایوا هم یکی از اون آدم ها هست. این تقویم به اون کمک کرد تا بتونه اون کمبود هارو جبران کنه ولی در عوض باید کاری برای آیش انجام می داد و اونم قربانی کردن بود. یکی از نتیجه گیری ها از این فیلم و من همینجا انجام دادم و فهمیدم یکی از پیام هایی که این فیلم می خواد به من برسونه اینکه هر کسی ادر این دنیا هیچ کاری و بدونه هدفی برای شما انجام نمیده. حالا بستگی داره اون هدف خوب باشه یا بد. همه افراد وقتی دارن یک کاری را برای شما انجام می دن بدون هیچ پاداشی صد در صد یک هدفی پشتشه. آیش هم یک هدفی داشت در این فیلم. آیش به عنوان یک هیولا یا یک اهریمن از جهنم که این تقویم را تسخیر کرده بود و برای زنده ماندن و زندگی کردن بر روی زمین به روح آدم ها و قرباین نیاز داشت کم کم داشت آرزو های ایوا را برآورده می کرد.

مثلا: یکی از این آرزو ها این بود که ایوا بتونه با پدرش صحبت کنه و این آرزو برآورده شد. در همون اول فیلم می بینیم که پدرش با ایوا تماس می گیره. آرزوی بعدی پیدا کردن یک عشق واقعی بود که اینم آیش براش براورده کرد و آرزوی بعدی این بود که بتونه راه بره که اینم آیش براش برآورده کرد. اما آیش بدون هیچ چشم داشتی که این کار هارو نمی کرد. در عوض از ایوا قربانی می خواست. پس به این نتیجه می رسیم که واقعا نباید به آدم های اعتماد کرد. آیش تطابقش با دنیای واقعی آدم های سو استفاده گر هست. که در عوض دو تا کار برای شخصی از اون شخص و روحیات و جسم اون شخص سو استفاده می کنن. {یک چیزی را در خلال این بحث بگم که تقریبا مربوط به بحث شخصیت هست ولی اونجا یادم رفت بگم و نمی شود یک جایی اون بالا به زور واردش کنم پس اینجا بهش می پردازم. یک چیزی که در مورد ایوا هست که دوباره بر میگرده به بحث کمبود های زندگیش. صد در صد ما آدم هایی را دیدیم که در جامعه در صورت بر طرف کردن بعضی از نیاز هاشون دست به هر کاری می زنن. ایوا یکی از این افردا هست. طبق قوانین بازی که ایوا واردش شده بود نمی توانست وسط بازی بازی را تمام کند و خودش را از مخمصه رها کند. طبق حس و حال های روانی ایوا در وسط های داستان و همینطور مهمتر از همه پایان داستان من متوجه شدم که ایوا همچین هم ناراضی از این وضعیت نیست. اینجاست که یکی از سوال های بیننده باهوش که برای خودم منم پیش اومده پاسخ داده می شود. بیننده باهوش صد در صد از خودش سوال می کنه که چرا باید نویسنده این فیلم یک معلول را برای فیلم انتخاب کند چرا باید شخصیت معلول باشد؟ خب صد در صد این بی دلیل نیست. معمولا بزرگترین آرزو و خواسته هر آدم معلول راه رفتن است مخصوصا آدمی که وسط زندگیش معلول شده باشه. این جور آدم ها مثل ایوا حاضر هستن برای به دست آوردن اون خواستشون حاضرن همه کار بکنن. حتی آدم کشی... پس متوجه میشیم ایوا برای کارایی که کرده زیاد هم احساسی بدی نداشت و حتی اتفاق آخر فیلم که بهش می پردازیم.} آیش ررا با دنیای واقعی تطابق دادیم و الان نوبت ایوا هست. ایوا نشان دهنده آدم هایی بی رحمی هست که برای خواسته هاشون به مرحله آدم کشی هم می رسن. بزارید در اینجا قانون این بازی را براتون توضیح بدم که بهتر بتونید درکش کنید. قانون بازی: این بازی دارای یک قانون در پایان خودش بود که اون قانون هم این بود که آیش به شما یک کاری را می گوید و اگر اون کارو انجام ندهید آیش با ارزش ترین دارایی شمارا از شما می گیرد و ارگ انجام دهید یک چیز به شما می دهد و اگر انجام دهید می توانید یک یادداشت برای نفر بعدی که این بازی را می کند در تقویم مخفی کنید. حالا این یادداشت برای ایوا چی بود ؟ یک نقاشی از طرف نفر قبلی. نفر قبلی یک آقای نقاش بود که آیش بهش دستور داده بود زن و فرزند خودش را قربانی کند برای آیش اما نقاش اینکارو نکرد و آیش با ارزش ترین دارایی اون رو یعنی چشماش و ازش گرفت که دیگر نتونه نقاشی بکشه.} دستور آیش برای ایوا این بود که پدرش و بکشه وگرنه آیش باارزشترین دارایی ایوا را که جانش هست و ازش می گیرد. و اگر فیلم و دیده باشید ایوا اینکارو می کنه و پاداش آیش برای اون توانایی راه رفتن مجدد بوده. و اینجا هست که ما دوباره به شخصیت ایوا پی می بریم و متوجه می شویم که ایوا چه قدر کمبود دارد و وابسته به خواسته هاش هست که حاضره پدرش و بکشه برای رسیدن به توانایی مجدد راه رفتن. در مورد پایان این سریال هم باید بگم که من در کل پایانش و زیاد شوکه کننده نمی دونستم. چون پایان خوب پایانی هست که خواننده نتونه حدسش بزنه و باهاش شوکه بشه. اما این پایان زیاد من را به وجهه نیاورد برعکس شروع عالی. این فیلم با حضور یک شخص مجددی که داشت اون بازی و انجام می داد تمام می شود و اون شخص وارد خانه ایوا می شود و دنبال ایوا می گردد که دلیلشم مشخصه چرا؟ به نظر من پایان بهتری برای این فیلم می شد که در نظر بگیرن اما خب... 

{ اینم از این فیلم... اولین نقد فیلمی بود که من انجام دادم و در وبلاگ منتشر کردم. امیدوارم خوشتون اومده باشه و توانسته باشم به علم و آگاهی شما ذره ای افزوده باشم}

اراتمند شما: ریحانه نخعی 

 

 

  • reyhaneh nakhaei