وبلاگ ادبیات و تاریخ آناهیتا

وبلاگی برای علاقمندان به تاریخ و ادبیات

وبلاگ ادبیات و تاریخ آناهیتا

وبلاگی برای علاقمندان به تاریخ و ادبیات

وبلاگ ادبیات و تاریخ آناهیتا

این بلاگ برای علاقمندان به تاریخ و باستان و ادبیات تشکیل شده

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

{یادداشت کوتاه 9}

عادت... بعضی وقتا خیلی چیز ترسناکی میشه. انگار آدم می تونه توی زندگیش به همه چی عادت کنه. حتی به چیزایی که براش خیلی ترسناکه.چقدر می تونه وحشتناک باشه که به چیزایی عادت کنی که ازشون فراری بودی. به خودت میای و می بینی کل زندگیت شده اون چیز. چیزی که تا دیروز ترس داشتی ازش.

آدم ها به همه چی عادت می کنن. حتی بعضی وقتا می تونن به انتظار کشیدن هم عادت کنن. باور می کنن که همیشه باید انتظار بکشن و هیچوقت قرار نیست که به مرادشون برسن. حتی وقتی به چیزی که میخواستن رسیدن می ترسن. انگار از اینکه بعد عمری یه اتفاق خوب براشون تعجب می کنن و غیر ممکن می دوننش. خیلی ترسناکه آدم باید همه انتظار بکشه. چرا هرچیزی که همون سال همون ماه همون روز همون ساعت همون دقیقه همون لحظه براش ذوق داریم اتفاق نمیوفته؟ این ذوق های خیلی زود از بین می رن. وقتی می بینن نشد سریع می رن. دیگه چه فایده دو روز بعد یا دو سال بعد. اون لحظه مهمه که نشد. دیگه به انتظار کشیذن عادت می کنیم و ذوق هامون از بین میره.

 

(ریحانه|کبوتر_تهران|کرمان_00:30)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۲ ، ۰۰:۲۷
reyhaneh nakhaei

(یادداشت کوتاه ۸) 

غمی در من الان خوابیده است که هیچ گاه نبوده... اشنا نیست برام... از دست دادن بعضی از آدما خیلی دردناک است... نمی دانستم چه دردی دارد... هیچوقت یادم نمی آید که کسی چیزی را از دل من درآورده باشد... من همیشه تک و تنها همه را بخشیده ام... اشتباهاتی که خیلی وقت ها به قیمت از دست رفتن یه ادم مهربان در زندگی ات تمام می شود و تو می مانی با عمری پشیمانی که چرا چگونه اینجوری شد ؟ تویی که همیشه در پی همچین آدمی بودی و بودنش برایت خیلی ارزشمند بود. تنها آدمی که به تو گفت که اگر تنهایی پس من خبرت را می گیرم.... عمری حسرت به شنیدن همین جمله داشتی. عمری می خواستی یه نفر بهت بگوید که من هستم نگران نباش... همون یه نفر الان اومد. ولی تو با یه اشتباه کاری می کنی که تا اخر عمر به این فکر کنی که چرا چیشد که اینجوری شد ؟ همش دنبال مقصر بگردی. همش بخوای یه جوری برای خودت توجیهش کنی تا برات اسون تر باشه تحمل کردنش. صبح تا شب بهش فکر کنی. شب تا صبح منتظر یه پیامش یا یه زنگش باشی. ولی خودت نتونی حتی یه پیام کوتاه بهش بدی‌. بعضی وقتا فکر ها ادم و می کشن. اینقدر فکر می کنی بهش‌ که دوست داری فقط یه دقیقه فراموشش کنی. یک جا یک حرف خیلی خوبی شنیدم. می گفت: می دونی خوشحال ترین موجود دنیا کیه؟ گفت: ماهی قرمز. چرا ؟ چون کلا حافظش ۱۰ ثانیه است. ماهی قرمز باش..... فراموشی خیلی خوبه. دوس دارم واقعا مثل ماهی قرمز باشم‌. خاطرات و به ذهن سپردن لحظه ها خیلی خیلی خیلی می تونه دردناک باشه‌. شاید برای خیلی هامون اتفاق افتاده باشه که ذوق یه چیزی و داریم... براش امیدواریم... منتظریم... ولی.... ولی یهو در کسری از ثانیه از همه چی ناامید میشیم... این خیلی دردناکه. به خودت می گی کاشکی اصلا انتظارش و نمی کشیدم یا حتی براش امیدوار نبودم. کاشکی از اول نمی اومدی دوباره بهم زنگ بزنی. که الان من اینقدر عذاب نکشم..........

و این آهنگم برای من یادآور تمام درد هایم هست. کاری از استاد عزیزم... شجریان جانم 

اگر این متن را می خونی... برای تو هستش... حتی این آهنگم برای توی هستش و می دونم خیلی بهش احتیاج داری. جانکم 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۰۲ ، ۰۴:۳۹
reyhaneh nakhaei

{یادداشت کوتاه 7}

 

این خانه دل از همان آغاز بر ویرانه بنا شده 

نترسان از بس خاک و گل را از زلزله ی تنهایی 

بم را هراسی از طوفان نیست

بعد از هشتاد و دو و هشتاد و دو هزار رفته.....

 

ریحانه{کبوتر}

تقدیم به کسی که من را شنید...جانکم...   م.ع

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۵۰
reyhaneh nakhaei

{یادداشت کوتاه 5}

 

آه از این زندگی که

صبر ایوب و عشق زلیخا و گل های ابراهیم 

...زیبایش نمی کند

آه از این روزگار که

نور چهره ی یوسف و شعله های آتش سیاوش 

...روشنش نمی کند

آه از این بیابان که

گریه های علی و ناله های رستم و مرگ رخش

...بیدارش نمی کند

آه از این دنیا که

خون حسین و کوه کنی فرهاد و انا الحق منصور

...شرمگینش نمی کند

 

 

 

 

ریحانه{کبوتر}/بندرعباس.کرمان/ساعت 1:54/صبح بی آفتاب 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۳:۵۴
reyhaneh nakhaei

{یادداشت کوتاه:نثرادبی}

 

چشمانم را باز و بسته می کنم... 

عجب روزگاری شده... تقریبا هیچ ساختمان اداری را پیدا نمی کنی که تمام چراغ هایش سالم باشد... همه چیز سو سو می زند... خاموش و روشن می شود... 

هیچ چیز دیگر اون سلامت قبل را ندارد!!!

حتی زندگی ها... زندگی هایمان مهتابی شده در یک اتاق نیمه تاریک با کلی پرونده نیمه کاره بر روی هم...در حال سو سو زدن! هیچ گاه کامل روشن یا خاموش نیست...

در یک دو راهی بر سر بودن یا نبودن... مسئله این است! 

to be or not to be,that is problem

 

 

ریحانه{کبوتر} 7 بهمن ماه 1401 ساعت 11:25 شب/بندرعباس.کرمان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۲۲
reyhaneh nakhaei

《یادداشت شبانه》

امشب حقیقتا اصلا تصمیم نداشتم یادداشتی  بنویسم در وبلاگ قرار دهم. ولی این میل من به نوشتن آخر سر من را وادار به این کرد با وجود سختی بیام و این یادداشت را بنویسم. امشب یادداشت را با موبایل تایپ می کنم چون واقعا توانایی باز کردن لپ تاب را ندارم. خب بگذریم. 

می خواهم امشب یکم از تجربیات دو ساله خودم باهاتون حرف بزنم. تجربیاتی که در حرفه ای که بهش بسیار علاقه داشتم کسب کردم و تا الان به بسیاری از افراد گفتم و سعی کردم اونارو آگاه کنم و کاری کنم که این راه هایی که من رفتم و بن بست بوده را اون ها نروند. نویسندگی یکی از بزرگترین علاقه های من هست. به صورتی که می توانم بگویم من جز نویسندگی به هیچ چیز دیگری علاقه ندارم و نخواهم داشت. من از ۱۵ سالگی این حرفه را شروع کردم. ولی شروع کردم شبیه هیچکس نبود. من همیشه به خودم ایمان داشتم. همیشه داستان می نوشتم و برای مدرسه ارسال می کردم و خیلی حس خوبی به من می داد. اون موقع خیلی علاقه به داستان نویسی داشتم. اما تلاشی در راستای این علاقه نمی کردم. یک روز توی تلگرام آگهی یک کلاس داستان نویسی دیدم. من حتی تا اون موقع نمی دونستم نویسندگی و داستان نویسی کلاس داره. تصمیم گرفتم شرکت کنم و از اونجا به بعد بود که دنیای من عوض شد و با دنیای باشکوه داستان کوتاه و نویسندگی آشنا شدم و حقیقتا شد اولین عشق زندگی من. توی اولین ترم من هیچی نمی دونستم. حس می کردم خنگ هستم. بقیه که در کلاس بودن شاید ده پله از من بالاتر بودن. و من به وضوح می دیدم که نقد هایی که من می کنم به چشم استادم نمیاد و داستان هایی که می نویسم همیشه در پایین ترین سطح قرار داشت. من با تک تک شما ها شرط می بندم که اگر کسی جز من در این کلاس شرکت می کرد و اینگونه حس من را تجربه می کرد صد در صد جا می زد و اصلا شاید از دنیای نویسندگی خداحافظی می کرد.اما من نه... من علاقم خیلی وسیع بود. عاشق بودم. عاشق نویسندگی. این علاقه نمی زاشت من‌پا پس بکشم. خیلی جا ها بود واقعا دلم شکست. خیلی جاها بود گریه کردم. اما معلوماتم ک افزایش دادم. و الان جایی وایسادم که شاید یک پله از هزار پله دنیای نویسندگی نیست اما... اینو می دانم که من راهی را در ۲ سال طی کردم که همه توی ۵ سال طی می کنن. حداقل تا اینجا به خودم افتخار می کنم. تنها چیزی که می خوام بگم اینکه. توی راهی که پیش روت هست و تو باید اون ک طی کمی و به هدفت برسی پا پس نکش. دنیا،آدم هاش،آسمانش،زمینش و همه چیش به تو اهمیتی نمی دن. این تویی که خودت و می سازی و خودت و ارتقا میدی. مهم ترین چیز تلاش تو... تو تلاش کنی مطمئن باش این انرژی خوب و مثبت تو به کائنات می رسه و تورو به بالاترین نقاط می رسونه. و هیچوقت به خودت دستور نده. به مغزت دستور نده.فقط‌ نصیحتش کن. هر چه قدر با خود بد باشی. انرژی های منفی بدتری میان سمت تو. برای انجام دادن کارای اشتباه خودت و سرزنش نکن. نصیحت کن. خودت خودتو ارتقا بده. چون این تویی که قرار یک روز جلوی آینه وایسی و بگی: دیدی شد!!!

خب... نصیحت کردن بسه. چون واقعا خودم زیاد از نصیحت خوشم نمیاد. ولی، دوست دارم تمام شما یک روزی به چیزی که بهش عشق دارین برسین و عاشقانه باهاش زندگی کنین... من جدیدا کارتون soul یا همون روح را دیدم که خیلی برام جالب بود و جای حرف زیاد داشت. اما یک چیزی که من و بیشتر از همه به این کارتون جذب می کرد این بود که وقتی داری یک کاری و انجام میدی که خیلی عاشقشی و غرقش میشی باعث میشه که از خودت و جسمت بیای بیرون و توی دنیای ماورا قدم بزاری. و اینکه اگر این علاقه بیش از حد می شد. جوری که زندگیت و صرف اون چیز می کرد باعث میشد گیر بیوفتی توس اون کار و روحت اسیر شه. من حس می کنم همه ی ما نیای به همچین کاری داریم که اینجوری مارو عاشق کنه و درون خودش جذب کنه... 

خب دیگه... خیلی حرف زیاده. اما چشمای من و انرژی من و یاری نمی کنه و خسته میشم... دلم می خواست امشب در مورد چند موضوع دیگه هم حرف بزنم. اما بماند برای فردا شب‌...   اراتمند شما: ریحانه نخعی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۲۳
reyhaneh nakhaei