وبلاگ ادبیات و تاریخ آناهیتا

وبلاگی برای علاقمندان به تاریخ و ادبیات

وبلاگ ادبیات و تاریخ آناهیتا

وبلاگی برای علاقمندان به تاریخ و ادبیات

وبلاگ ادبیات و تاریخ آناهیتا

این بلاگ برای علاقمندان به تاریخ و باستان و ادبیات تشکیل شده

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلسفه» ثبت شده است

{یادداشت شبانه 16 اسفند ساعت 11:35}

شروع می کنم یادداشت امشب را... این 24 ساعت از شبانه روز از دیشب تا امشب یکم متفاوت بود. البته نه زیاد... فقط یکم اتفاق های بد بیشتر به سمتم هجوم آوردن.از نظر من غم به طور کلی مثل یک دیو می ماند که پشت پنجره ات و گاهی وقت هاکنارت می نشیند و باعث می شود اتفاق های بد برایت رقم بخورد. طول زمانی که این دیو پیش تو است را از نظر من خودت می توانی مشخص کنی. حتما گاهی دیده ای که آدم هایی هستن که بی دلیل حالشان خوب نیست. خیلی وقتا خواستی حالشون رو خوب کنی. بهشون بگی: فلانی بلند شو یک کاری بکن...دنیا که به آخر نرسیده... اما اون ها اهمیتی نمی دهند و همچنان در بی حالی و بی حوصلگی خودشان غرق هستن. علم امروزه اسمش را افسردگی گذاشته است که حتی یک جا خواندم که بعضی از اشخاص ها افسردگی پنهانی دارن. خودشان نمی دانند افسرده هستن اما خیلی از علائم افسردگی را دارن. به طور کلی به دلیل اینکه خودم با این ماجرا دست و پنجه نرم کردم و روزایی بوده که بسیار درگیرش بودم...یکی از موضوعات اصلی داستان های خودم هم تبدیل شده. اوج درگیری من با این موضع بر میگرده به اوایل شهریور ماه تا آذر... دقیق یادم نیست ولی توی همین ماه بود که توی اوج یک ماجرا گیر افتاده بودم و خودم و نمی تونستم ازش نجات بدم. نمی تونستم چرا ولی برای اولین بود که در زندگیم نمی تونستم از یک چیزی بیرون بیایم. خودم با پای خودم واردش شده بودم و یک ماه با دل و جون براش کار کردم و به شخصی که دست کمک رو به رویم دراز کرده بود کمک کردم. اما... اوایل شهریور بود که جوری منی که هم معنوی و هم مادی براش گذاشته بودم را گذاشت کنار. فکر نکنین قضیه عاطفی هست... نه اینطور نیست.حقیقتا یک شخصی از فامیل که بسیار برای همه دارای احترام بود از من درخواست کمک می کنه برای یک ماجرا و من بسیار از جون و دل براش مایه می زارم. چون به طور کلی من شخصی هستم که نمی توانم به یک انسان کمک نکنم. همش به دنبال اینم که مشکلات بقیه را حل کنم. ولی خب...اون شخص قدر محبت ندانست. متاسفانه و به دلیل بسیار مضخرفی کلا من رو کنار گذاشت. از اونجا به بعد بود که من به حد بیاری در خود فرو رفتم و زیاد حال و احوال خوبی نداشتم. افسردگی زیادی نبود اما در جایگاه خودش برای من مخرب بود. فکر کنم در اذر بود که من دوباره با اون شخص ارتباط گرفتم. دوباره کمکش کردم... با اینکه شناخته بودمش. ولی حقیقتا هیچوقت دیگر در اون جایگاه قبلیش بر نمی گرده. نمی دونم خودش متوجه شده یا نه... در کل اینارو گفتم چون دوست داشتم یک جا خودم و خالی کنم. 

دیو غم خیلی وقت بود که من را ولکرده بود ولی امروز یک تک پا آمد و رفت و باعث شد روز خوبی برام رقم نخوره. 

از همه اینها بگذریم امروز می خواستم در مورد حرفه خودم یعنی نویسندگی براتون بگم. من تقریبا 2 ساله به این حرفه وارد شدم. یعنی از 15 سالگی و با علاقه وارد شدم. در سنی که همه در سن بلوغ بودن و کله های داغ کرده داشتن من به دنبال ادبیات بودم. وقتی وارد این رشته شدم قشنگ یادمه هیچی از دنیای داستان نمی داسنتم و با مطالعه و شرکت کلاس آشنا شدم. خیلی تلاش می کردم و دارم می کنم. ولی خب خیلی وقتا می شد شکست می خوردم. مثلا وقتی در کلاس ها شرکت می کردم خیلی وقتا می شد تمرین های خوبی نمی نوشتم و بقیه خیلی از من بهتر می نوشتن و استاد هم این را می گفت و باعث می شد من خیلی ناراحت بشم ولی هیچوقت به این فکر نیوفتادم شاید من استعداد ندارم... همیشه به خودم اعتماد داشتم و هی تلاش می کردم و می کردم و دارم می کنم. ولی راه بسیار سختی و داره... 

یکی از کار ها و حرفه هایی که من عاشقش هستم و واقعا دوسش دارم نقد و تحلیل داستان و شخصیت هست. حس می کنم برای نقد ساخته شدم. تقریبا تمام فیلم ها رمان ها داستان ها رو وقتی می خونم و می بینم ناخودآگاه در ذهنم با شخصیت هاش بازی می کنم.

یکی از توانایی های من در پیدا کردن ایده های بسیار نو و جدید هست. خیال پردازی می کنم و از این خیال پردازی لذت می برم. 

خب.. از این موضوع هم بگذریم. یکی از چیزایی که این چند روزه من را خیلی عذاب می دهد این است که طلسم شده ام. چند روز است واقعا وقت نمی کنم کتاب بخوانم. به امید اهورامزدا زود رفع شود... sad

اینم از امشب... همین بود... بیشتر جنبه خود خالی کنی داشت. بیشتر دوست داشتم یک چوری خودم را خالی کنم... 

ممنون که تا اینجا همراه من بودید ساعت 12:20 دقیقه شب

ارامتمند شما ریحانه نخعی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۵۸
reyhaneh nakhaei

{یادداشت شبانه 15 اسفند ساعت 10:30 شب}

اولین یادداشت شبانه من... قراره از این به بعد هر شب از این یادداشت ها داشته باشیم... محوریت موضوعی خاصی ندارن... فقط افکار یک روز کامل من هستند که شماهم مطالعشون می کنید. از همین امروز صبح شروع می کنم که اتفاق خاصی نیوفتاد فقط مدرسه رفتم و خسته برگشتم... برای اینکه بیشتر با من آشنا بشید..من کلا به قول بقیه دختر خر خونی هستم و مشکلی با مدرسه و درس خوندن ندارم. یعنی فکر می کنم درس خوندن تنها کاری هست که حاضرم در کل طول عمرم انجامش بدم. فکر کنم الان یک کوچولو متوجه شدید که من واقعا با بقیه متفاوت هستم. بعد مدرسه تنها کاری که از من بر میاد اینکه فقط بخوابم. به نظرم هیچ انسانی نمی تواند بعد یک روز خسته کننده با خواب زیر باد کولر مقاومت کنه... 

یکی از عاداتی که من دارم و جز اعتیاد حسابش می کنم. اعتیاد به ورزش هست. پیاده روی و دویدن. به صورتی که اگر یک روز نروم حس بدی به من دست می دهد. معمولا صبح ها می روم اما امروز یکم وضعیت فرق داشت. امروز صبح درگیر بودم و پروسه ورزش را به عصر انتقال دادم. ساعت4 عصر بود که بیدار شدم. و ساعت چهار و نیم عصر پیاده روی را شروع کردم. یکی از اعتیاد های دیگر من که بهش افتخار می کنم. گوش دادن به پادکست و ویدیو های یوتیوب هست. بزارید به صورت مفصل براتون بگم که شماهم سعی کنید توی برنامه روزانه خودتون واردش کنید و ازش لذت ببرید.

پادکست و ویدیو های یوتیوب: من همیشه علاقه زیادی به پادکست داشتم. ولی نه در هر موضوعی. بیشتر در موضوع های فلسفه و تاریخ و ادبیات. یکی از مشکلاتی که همیشه داشتم این بود که زمان مناسب برای گوش دادن به پادکست را پیدا نمی کردم. همانجور که خودتان می دانید گوش دادن به پادکست آن هنگام تاثیر خود را می گذارد که تمکرز کافی را داشته باشید. با تمرکز گوش بدهید و حتی در هنگامی از مواقع چند بار به یک پادکست گوش کنید تا مطالب بهتر در ذهنتان نقش ببندد و یادتان بماند. خود من به شخصه در هنگام پیاده روی با یک هندزفری پاکست هایم را گوش می دهم. تمرکز بسیار بالایی دارم و بهتر مطالب را درک می کنم. یک موردی که من خودم کشف کردم و حس می کنم حال من را خیلی بهتر کرده و به من کمک کرده در بسیاری از امور فعالیت همزمان مغز و بدن هست. شما هنگامی که در حال پیاده روی هستید فعالیت بدنی دارید. ولی اگر با یک هندزفری پادکست هم گوش بدهید. مغز شما شروع به فعالیت می کند که این بسیار عالی هست و به من بسیار کمک کرده است. محوریت موضوعی پادکست هایی که گوش می دهید همانجور که گفتم کاملا به خودتان بستگی دارد. مثلا امروز من در یوتیوب یک پادکست 15 دقیقه ای فلسفی را دوبار گوش دادم و بسیار لذت بردم. حتما در یک پست دیگر در مورد این پادکستی که گوش دادم می نویسم. بعد از دوبار گوش دادن این پادکست رفتم سراغ ویدیوی یکی از یوتیوبر های ایرانی که در مورد افسردگی و راهای فرار از افسردگی حرف می زد. برای من زیاد کارساز نبود زیرا من چند ماهی بود که از افسردگی فرار کردم و دارم کارام و راست و ریست می کنم و حس افسردگی ندارم. این دو پادکست هایی بود که من گوش دادم و حتما در پستی دیگر در مورد اون پادکست فلسفی می نویسم که مطمین هستم شماهم مثل من از این دیدگاه فلسفی لذت می برید زیرا واقعا بسیار شگفت انگیز است. 

از پادکست ها بگذریم. بعد از اتمام پیاده روی طبق معمول به حمام رفتم و بعدش تا همین ساعت به درس خواندن ادامه دادم. البته راستش و بخواهم به شما بگویم. امشب از عملکرد درسی خودم راضی نبودم... حتما بعضی از شب ها هست که شما هم حس می کنید واقعا یک کاری را نمی خواهید انجام بدید. بعد یکم درس فارسی خواندن دیگر نمی خواستم ادامه بدم. این بود از کل روز من تا به الان... بزارید اینجا تمام نشود و به دلیل اینکه اولین یادداشت هست در مورد کتاب هایی که می خوانم و فیلم هایی که می بینم هم باهاتون حرف بزنم اما زیاد وارد جزئیات نمی شوم که صد در صد پستی جدا می خواهد. 

قبل از اینکه در مورد کتاب و فیلم بگم... بگم که من در همین لحظه دارم دوتا آهنگ رو گوش می دهم. که به شما هم می گویم شاید دوسشان داشتید. اولیش آهنگ شاهکار از کوروش هست. که یک آهنگ جوون پسنده اما... واقعا ملودیه بسیار زیبا و پیچیده ای دارد... به نظرم خودتونیک بار گوش کنید تا بفهمید چی می گویم... من حتی در آهنگ هایی که گوش می دهم هم تمرکز می کنم و به کشفیات می پردازم که اینم یک پست دیگر می خواهد... دومین آهنگی که دارم گوش میدم آهنگ فردا سراغ من بیا از حسن نامجو هست که آهنگساز مورد علاقه من هستش و من واقعا علاقه واقف و بسیار زیادی به صدا و سبک موسیقی ایشون دارم. این آهنگشون رو حتما بهتون پیشنهاد می کنم و حتما یک پست براش می زارم زیرا واقعا جای تامل دارد. من به طور کلی همه سبک آهنگی گوش می دهم اما آهنگ های قدیمی . سنتی برای من یک حس و حال دیگری دارد. 

کتاب و فیلم: خب... در حد یک پاراگراف در مورد کتاب و فیلم هم با شما بگویم تا با سلیقه من آشنا شوید. چون قرار است جای بسیار زیادی را در این وبلاگ پر کنند. حرفه اصلی من نویسندگی است. داستان کوتاه می نویسم و زندگی ام را بر روی یادگیری نویسندگی گذاشتم... همین باعث شده که دیدگاه من به فیلم و کتاب از دیدگاه داستان و عناصر داستانی باشه... سلیقه کتابی من متغیر هست... بهتر بگویم تمام نوع و ژانر کتابی من را به خود جذب می کند. اما کتاب های قوی هستن که من را به شگفتی وا می دارن. مثل ریگ روان که قرار هست جای زیادی را در این وبلاگ اشغال کند. دیدگاه من به فیلم همان دیدگاه داستان هست. اما سلیقه فیلمی محدود می شود و هر فیلمی من را خوشحال نمی کند. جز فیلم هایی با ژانر ترسناک.وحشت.هیجان انگیز و معمایی. شاید تعجب کرده باشید که همچین دختری که به ادبیات علاقه داره فیلم ترسناک می بینه ؟ باید بگم بله... و بسیار بهش علاقه دارم و هر نوعش را می بینم و تامل زیادی می کنم در فیلم ها... در حال حاضر من 3 کتاب جنگ و صلح.غریبه ای در خانه.قلعه حیوانات را دارم می خوانم که به امید اهورامزدا هر کدام را در پست های جداگانه بررسی می کنم. 

ممنون که تا اینجا همراه من بودید. به امید اهورامزدا تا فردا شب سالم و سلامت باشید. اراتمند شما: ریحانه نخعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۲۵
reyhaneh nakhaei