یادداشت کوتاه 2
يكشنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۱، ۱۰:۰۹ ب.ظ
{یادداشت کوتاه}
دری می آورم آبی...
بازش می کنم به سوی سقف بلند ساده ی بسیار نقش
دستی به سویم دراز می کند مادر سرخین موی آسمان
می گوید به کبوتر که بیا از آن زمین ظلمت که نیست آنجا جای ماندن
کبوتر در را می بندد و بال هایش را باز می کند و در را قرار میدهد بر روی زمین
می گویم به کبوتر:چه شد ؟ در آبی آوردم... خورشید را به هزار تمنا راضی کردم که به پیشوازت بیاید...
گفت کبوتر: من بروم... با خورشید و ابر همنشین شوم
قصه گوی هفت آسمان شوم
از آن بالا غصه دار بی کسی زمین شوم
نامه رسان ستاره پروین شوم
نهایتش که چی؟
چه مقدار باید از آن بالا به کره ی خاکی زوال پسندم نگاه کنم و هیچ کاری از دستم بر نیاید؟ نمی شود! همینجا می مانم تاب توانم اهورامزدا, خدای یگانه را از احوال زمینش آگاه کنم...
ریحانه {کبوتر} 9 بهمن 1401/ساعت 10:10 شب/ بندرعباس.کرمان
۰۱/۱۱/۰۹