وبلاگ ادبیات و تاریخ آناهیتا

وبلاگی برای علاقمندان به تاریخ و ادبیات

وبلاگ ادبیات و تاریخ آناهیتا

وبلاگی برای علاقمندان به تاریخ و ادبیات

وبلاگ ادبیات و تاریخ آناهیتا

این بلاگ برای علاقمندان به تاریخ و باستان و ادبیات تشکیل شده

یادداشت شبانه اما با آسمانی روشن

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۰، ۱۲:۰۷ ب.ظ

{یادداشت شبانه اما با آسمانی روشن}

چند شب است که یادداشتی نزاشته ام. البته الان شب نیست. ساعت یازده صبح هست. گاهی وقت ها می شود که یادداشت شبانه داشته باشیم اما آسمان زمین روشن باشد اما باید توجه داشته باشید که زمانی به این شکل می شود که آسمان دلم در روشنایی روز تاریک باشد. 

در کل اتفاق های خوبی در این روز ها نیوفتاد برای همین خبری از شب های یادداشتی نبود.هیچ موضوع خاضی برای یاددشات امروز در نظر نگرفتم. فقط دوست دارم متفرقه سخن بگویم و بیشتر این سخن ها گاه و بی گاه در مورد روح آدمی هستن. یک موردی که من چند روز هست که در پیاده روی های خودم گوش می دهم و ازش لذت می برم پادکست های ماورالطبیعه هستن که بیشترشون را برای سرگرمی گوش می دهم و ازشان لذت می برم. این پادکست ها بعضی وقت ها در مورد مسائل عجیب زمین درونشان صحبت می شود. و یکی از موضوع هایی که من بهش علاقه دارم و تصمیم بر تحقیق و مطالعه در موردش را دارم سفر روح و جهان های موازی هستن. تا وقتی که در موردش به طور کلی اطلاعات کسب نکردم و مطالعه نکردم اصلا نمی تونم در این وبلاگ در موردش بنویسم برای همین بماند برای وقتی که اطلاعات کافی کسب کردم در موردش. 

یکی از چیز هایی که چند روزه واقعا بهش علاقه مند شدم و واقعا دوست دارم خیلی خیلی در موردش بدونم. کارل مارکس هست. یک فیلسوف و اقتصاد دان بزرگ که نظام اقتصادی سرمایه داری را نقد کرده و واقعا من عاشق نقد هاش و سخن هاش شدم و اینم نیازمند مطالعه زیاد هست که به ایمد اهورامزدا هر زمان در موردش اطلاعات کافی کسب کردم اینجا در موردش می نویسم. 

یکی از چیز هایی که دوست دارم اینجا در موردش صحبت کننم در این لحظه روح انسان هست. من چند فرضیه برای خودم دارم که فقط برای من هستن و اینجا می نویسم و هیچ نظری روی درستی و نادرستیشون ندارم. من فکر می کنم که روح انسان به این شکل نیست که یک بار زندگی کنه و بمیره و تا ابد در دنیای دیگر بماند تا قیامت که دوباره به دنیای ابدی دیگر راه پیدا کند. من دیشب یک پادکست گوش دادم که باعث شد یک مقدار عقاید من دست خوش تغیر بشه. {یک چیزی که من دوست دارم این وسط بهش بپردازم و خیلی مهم هست این هست که من دوست دارم تقلید کنم. در هیچ چیزی توی دنیا. و یکی از این چیزا که اصلا دوست ندارم تقلید کنم عقایدم در مورد مسائل مختلف هست. تقلید یعنی اینکه چیزی که همه پذیرفتن و قبولش کردن منم به تقلید از اونا قبولش نمی کنم. و خودم در بیشتر مواقع دونه دونه عقایدی که از بچگی مجبور به باورشون شدم و تحقیق می کنم و اگر به درستیشون در کتاب ها و کتاب های مقدس پی بردم قبولشون می کنم و یکیش هم همین عقایدم در مورد سفر روح و دنیای بعدی هست که چه سرنوشتی در انتظار انسان هست. من یک ساله دارم اینکارو می کنم و اولی عقیده ایی هم که تصمیم گرفتم خودم بپذریمش همین هست و شروع به مطالعه و تحقیق در موردش کردم. به شماهم پیشنهاد می کنم که هر چیزی رو که به خوردتون می دن باور نکنید خودتون خودتون را بسازید و پیش بروید}

{!!توجه!! دوباره می گویم: من اینجا فقط گفته های اون پادکست و انتشار می دهم و چون برای خودم جالب بود و باعث شد بخوام بیشتر در موردش بدونم... هیچگونه نظری در مورد درستی یا نادرستیشون ندارم و حتی خود این فرضیه ها تئوری هستن و ثابت نشدن ممنون بابت درکتون}

 من اینجا فقط گفته اون پادکست و انتشار میدم و مطلب و ذکر می کنم که باعث شد من به صورت جدی به این قضیه نگام کنم و بخوام یک کوچولو تجدید نظر بکنم در عقایدم. طبق گفته این پادکست یک نظریه هست به نام تناسخ. من سعی می کنیم و گفته این پاد کست و این نظریه را تا جایی که می توانم ساده کنم و بگم. طبق این نظریه خدا و چیزی که ما این روزه به نام خدا می شناسیم یک موجود واحد هستش که به عنوان یک آگاهی ازش یاد می شود و این موجود واحد و آگاهی می خواسته که زندگی را به همه شکل تجربه کنه و به قول خودم انگار وارد یک چرخه شده و داره بازی می کنه. برای همین این آگاهی خودش و تبدیل می کند به همه چیز:سیاره ها زمین انسان ها درخت ها حیوانات و همه چیز.

شاید همتون تا به الان شنیده باشید که می گن خدا در همه ما وجود داره و وقتی می خواسته مارو خلق کنه یک بخشی از وجود خودش و در وجود ما گذاشته. این می تونه از این تئوری اومده باشه. و یک چیز خیلی جالب که من توی این پادکست متوجه شدم این بود که خدا موجودی هستش که آگاهی مطلق داره به همه چیز و همه ی ما مطلق به اون هستیم و این جهان مال اون هستش. پس صد در صد پایان این جهان هم می داند و به همه چیز آگاه هست. پس همچین موجودی که به همه چیز آگاهه و پایان همه موجودات دست خودشه و می داند چرا نباید همچین کاری کند؟ چرا نباید بخواهد که زندگی را در تمام حالاتش تجربه کند؟ 

حالا اصله این نظریه به کجا بر میگردد و چی می خواهد به ما بگوید؟ طبق آگاهی خودم این نظریه بیشتر در کره جنوبی پر و بال گرفته و مردم بهش اعتقاد دارن و وقتی از اونجا رشد کرده یک سری از دانشمندان که دکتر بودن و زندگیشان را صرف تحقیق در این مورد کردن روی آدم هایی که ادعا می کردن که این نظریه بر روی اونها اتفاق افتاده تحقیق کردن که سر انجام این تحقیق هارو در پایان بهش می پردازیم. تناسخ به معنای زندگی مجدد روح هست. روح انسان در مراحل اولیه زندگیش به تکامل نرسیده و دنبال این تکامل هست تا به جایگاه خدا برسه. برای همین ضعف هایی داره. مثلا یک روح بخشیدن را یاد ندارد و یک روح دیگر خسیس هست. و در کل موجودی که دارای ویژگی های اخلاقی بد هست به صورت مداوم تناسخ پیدا می کند. حالا این تناسخ چه فایده ای داره؟ هر روح در هر زندگی که انتخاب می کند می خواهد یکی از این ویژگی های اخلاقی بد را جبران کند و یاد بگیرد که چه جوری باهاش مقابله کند. به طور مثال: یک روح بخشیدن و بخشش را بلد نیست. یک زندگی را انتخاب می کند که در اون زندگی یک فرد بسیار مهم در زندگیش به قتل می رسد و روح باید تصمیم بگیرد که ببخشد و در پایان که اون زندگی به پایان می رسد روح دوباره به جهان موازی انتقال میابد و کاکرد خود را مرور می کند تا ببیند یاد گرفته که ببخشد یا نه... اگر یاد  گرفته بود که چه عالی می تواند به مراتب بالا تر صعود کند و به بقیه ویژگی های اخلاقی اش بپردازد. اگر هم نتوانسته بود در زندگی اش ببخشد که دوباره در زندگی بعدی تلاش می کند. و همینطور روح ها توانایی تصمیم گیری دارند و می توانند در دنیای موازی هب مدتی بمانند و هر وقت دلشان خواست دوباره تناسخ پیدا کنند بعضی از روح ها هم هستن که تصمیم گرفتن هیچگاه خودشان را اصلاح نکنند و به طبقات بالای دنیای موازی صعود نکنند و ابدی زندگی کنند بدون هیچ تغیری. {حالا چرا در مورد بخشیدن گفتم؟ چون فکر می کنم روح من این ویژگی بخشیدن و نداشته که توی این زندگی پا گذاشته... انگار این مورد به من الهام شد همان لحظه که داشتن پادکست را گوش می دادم برای همین خیلی من را تحت تاثیر خودش قرار داد. این زندگی که من داخلش قرار دارم پر از صحنه هایی هست که من باید ببخشم. آدم های مختلف و باید ببخشم و حس می کنم این تمرینی هست برای روح من...} 

در مورد تحقیقات دانشمندان روی افراد مختلف یک چیز جالب گیرم اومد. در گوگل سرچ داشتم و به یک داستان جالب مواجهه شدم. مثل اینکه در سال 1995 یک مجرم هندی مورد هیپنوتیزم قرار گرفت. اولین قاتل سریالی بود که در هند مورد هیپنوتیزم قرار می گرفت چون بسیار خطرناک بود و همینطور با توجه به استعدادی که داشت در پنهان کردن مطالب. هیچ چیز را به صورت قطعی راست نمی گفت و هی ماجرای خودش و عوض می کرد و همینطور هر زمان ازش می پرسیدن : چرا اینقدر قتل انجام دادی ؟ می گفت: یک نفر در ذهنم بهم می گفت باید اینکار هارو انجام بدم. هر زمان از این قاتل تست دروغ سنج می گرفتن به طور عجیبی سر بلند بیرون میومد ولی هربار داستانش و تغیر می داد. و طیق گفته پزشک این قاتل او باید هیپنوتیزم می شد تا واقعیت را به زبان بیاورد. وقتی هیپنوتیزمش کردن و تک تک قتل هاشو با دلیل ازش پرسیدن و گفت. رسیدن به زمانی که دلیل این همه قتل و ازش پرسیدن و اون گفت من در زندگی قبلیم توسط یک قاتل کشته شدم و می خوام انتقام بگیرم... اول همه فکر کردن داره از خودش در میاره اما مشخصات جایی که توش به قتل رسیده و ساعت و تاریخ دقیقش و و اسم قبلیش و حتی اسم مادر پدرش و خواهر کوچکترش و کامل گفت. و همینطور این آدرس بر می گشت به آمریکایی جنوبی در یکی از روستا های جنوب برزیل. تاریخ هم بر می گشت به 1951... وقتی سر به اون مکان زدن و اسناد های پلیس را چک کردن متوجه شدن این واقعیت داره یک قتل اونجا اتفاق افتاده. اما چیزی که همه رو متعجب کرده بود این بود که... 1.اون هیپنوتیزم بوده و در هیپنوتیزم آدم ها چیزی رو از خودشون و نمی تونن در بیارن در صورتی که در عقاید و عمق مغزشون نفوذ کرده باشه. مثلا این فرد در صورتی می تونست این حرف و بزنه که در 4 5 سالگیش قتل اون فرد و فهمیده باشه روش برنامه ریزی کرده باشه و تصمیم گرفته باشه که در بزرگسالیش قاتل بشه که این غیر ممکنه پس این مورد رد شد 2. اینکه اون روستا خیلی دور دست بوده و این فرد یک کشور دیگه بوده و در اون زمان گوشی و اینترنت نبود که سریع اخبار جا به جا بشه و این قتل به صورت یک پرونده عادی توی یک ایستگاه پلیس عادی بوده... پس چه جوری این فرد در اون سال های به اون اطلاعات دست پیدا کرده و همچین ادعایی کرده؟ از اینجا به بعد اون دکتری که روی این فرد کار می کرد زندگیش و صرف تحقیقات در این مورد کرد تا با نظریه کره ای که همان تناسخ بود برخورد کرد و یک نظره کلی دیگه داد: به گفته این دکتر.امکان دارد که قضیه تناسخ واقعیت داشته باشد و روح این فرد تبدیل به یک روح خبیث شده باشد که تصمیم گرفته تا آخر عمرش به آدم کشی ادامه دهد و حتی اگر الانم اون فرد و بکشیم بازم ممکنه روحش دچار تناسخ بشه و دوباره به آدم کشی ادامه بده. 

خیلی خوشحالم که تا اینجا همراه بودید... اراتمند شما: ریحانه نخعی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی